یکتایکتا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

نفس مامان سارا(یکتا)

یکتا جون مامانی بابا رو کلافههههههه کردی گناه داره به خدا

                    یکتا جون مامانی تو که بابا رو کشتی اخه گناه داره به خدا........... عزیزم باورم نمی شه که اینقدر بابایی باشی از قدیم می گفتن که دختر بابایه اما نگفته بودن که دختر دیوانه وار بابا شو دوست داره ... عزیزم شما خیلی به بابا وابسته هستی اصلا زمانی که بابایی خونه هست منو دیگه نمی بینی و در کل مثل چسب به بابایی می چسبی و ازش جدا نمیشی بابایی هم کلی خوشحال که دخترش اینقدر دوستش داره اما از یه طرفم کلافش می کنی اخه نمی ذاری هیچ کاری بکنه هر جا که میره هر کاری که میکنه ولش نمی کنی....... وقتی که بابایی نماز می خونه هی جل...
6 خرداد 1392

سفر مشهد اردیبهشت 92

دختر گلم میوه ی دلم ..مامانی شما نذر امام رضا بودی بخاطر همین ما تصمیم گرفتیم که نذرمون رو ادا کنیم برای همین 3 تایی  20 اریبهشت راهی مشهد شدیم ..........اینم مسافرتمون به روایت تصویر                   یکتا و بابایی در حرم امام رضا یکتا در حال راه رفتن در حرم پارک ملت پارک ملت الماس شرق سرزمین عجایب اینجا بابایی عکس یکتا خانم داد تا نقاشی کنن یکتا در خانه بازی بالکل مامان و بابا رو فراموش کرده بود   یکتا خانم در حال به هم ریختن چمدان باغ وحش چند تا عکس تو لابی هتل ...
6 خرداد 1392

11 ماهه شدن دختر گلم

                      عزیز دلم چقدر زود خانم شدی دیگه روی پای خودت می ایستی و با هرقدم بر داشتنت دل مرا مملو از شادی میکنی......... عاشق را ه رفتنتم ..عاشق اون پا های کوچولوتم..عاشق اون قدم هاتم که تو بر داشتنشون تردید داری و عاشقتم وقتی که تعادلت رو از دست می دی و زمین می خوری و از خنده ریسه می ری..... می میرم برات ...
6 خرداد 1392

10 ماهه شدن یکتا جان

              یکتا جان باورم نمی شه که به این سرعت داری بزرگ می شی مامانی این همه عجله واسه ی چیه از یه طرف خوشحالم که دارم بزرگ شدنت رو می بینم و یکی یکی به ارزو هام می رسم از یه طرف دلتنگ روز های گذشته می شم دوست ندارم خاطرات شیرینت رو فراموش کنم........... یکتای من ممنونم که داری منو به ارزو هام می رسونی تو بزرگترین نعمت زندگی من و بابا هستی ...دوست دارم بیشتر از اون چیزی که بتونی فکرشو بکنی یکتای من 10 اردیبهشت 92 اولین قدمت رو برداشتی و با این کارت اشک شوق رو به چشمای من و بابایی اوردی نمی تونم برات توضیح بدم که چه حسی داشتم وقتی که اولین قدمت رو به جلو بر...
6 خرداد 1392

عکس های اولین عید یکتا جو جو ( بهار 92)

                 ساحل هلیله ..... یکتا جونم از شن های ساحل می ترسه ... اخه چرااااااااا مامانی مگه شن ترس داره؟   یکتا با مجری  برنامه کودک خاله بهار یکتا و بابایی یکتا جان در قلعه ی سحر امیز   عروسک مامانی این لباسو زن عمو مانا از مکه واست اورد.... یکتا و اجی هستی در پارک بازی لیان یعنیییی مامان عاشق این اووووو گفتنتم یکتا در حال اوووووو کردن با لب های قنچه ایی ...
6 خرداد 1392

مامانی اولین عیدت مبارک عزیزم

عزیز دل مامان اول از همه ببخشید خیلی وقته تو وبلاگت چیزی ننوشته بودم اخه عزیزم اینقدر منو گرفتار خودت کردی که بعض مواقع  واسه خودمم  وقت پیدا نمی کنم .....عیبی نداره بجاش قول می دم که جبران کنم...... یکتا جون عزیز مامان اولین عیدت مبارک امسال سال نوی ما هم حا ل و هوای دیگه ای داشت اخه وجود تو به همه چیز رنگ دیگه ای بخشیده .. می تونم به جرات بگم امسال بهارو با تمام وجودم لمس کردم اخه سر اغاز این فصل جدید تو بودی عزیزم...... بذار بقیه رو به روایت تصویر برات توضیح بدم عزیز دلم ممنونم که اومدی به زندگی من و بابایی و خدا رو شکر میکنم که یه فرشته کو چولو مثل تو به ما داده***** اولین عیدت مبارک فرشته کوچولو ****** &n...
6 خرداد 1392
1